سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها در باران


ساعت 7:28 عصر شنبه 86/7/21

این عید عزیز رو به همه شما خوبان تبریک می گم.

 


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:22 عصر چهارشنبه 86/6/14

خداوندا! من در تمام لحظات عمرم امیدوار بوده ام و در فاصله های بین حق و باطل، شک و یقین، نور و ظلمت، ضعف و قدرت، خوبی وبدی به یاد تو بوده ام و از تو کمک خواسته ام.تو با یاری کردن سریع، از ورطه اندوه و مشکلات رهایم کرده ای، من همیشه تو را با تمام وجودم احساس کرده ام، دیده ام و می بینم و باور دارم که بین من و تو فاصله از مو باریکتر است، بهتر است بگویم بین من و تو فاصله ای نیست چون اگر تو ازمن دور شوی و رهایم کنی و آنی مرا به خودم واگذاری به جز تباهی و ظلمت به چه خواهم رسید؟

خدایا! به الهام های تو در فاصله ها محتاجم تا گام هایم به سوی سعادت و رستگاری هدایت شود. به شکیبایی تو محتاجم تا درخلوت و سکوت خودم لحظه ای از یاد تو و حضور آرام بخش تو غافل نباشم.

خداوندا! درهنگامه پرتلاطم حادثه ها، در فاصله های بیم و امید و لحظات سهمگین و پرخروش زندگی و در لحظه های تردید و دلواپسی، بود و نبود، امید و ناامیدی، همواره با من همراه و همدل و هم زمان بوده ای و خواهی بود.

ای دلسوزترین از همه به من! باورم این است که صدایم را می شنوی و وقتی اشک هایم بر گونه هایم می ریزد بارش رحمت تو مرا نوازش می کند و دلم آرام می گیرد. در سکوت روحانی با گوش دل شنیدن پیام تو را لحظه شماری می کنم که یاد تو آرام و دلنواز از راه می رسد و مرا در افق هدایت خود به سوی زیبایی، نشاط و رستگاری می برد.

¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:18 عصر چهارشنبه 86/6/14

روزی که به دنیا آمدی خدا همه وفور نعمت در کائنات را با بخششی کبریایی به تو هدیه داد. فرشته ای به نام مادر را، که مظهر عشقی بی توقع است، بر بالینت نشاند...

گهواره پیچیده در حریرت را دستان پر مهر پدر نرم به خواب دعوت می کرد. هر آنچه آموختی، با نگاه پر عطوفت معلم بر لوح دلت جای گرفت.

ترانه باز باران با ترانه، با گوهرهای فراوان... زیر گنبد رنگین کمان هر بهار سقف فلک را چراغانی می کرد...

و تو با برگهای تازه سبز می شدی و با خزان برگها، رنگ نارنجی شان را زیر گام های رشد، به تماشای آب شدن همه یخ های زمان می نشستی...در روزگارت، هیچ لحظه ای ناپدید نشده و اگر همه رازها را آشکار نمی بینی پنجره دیده خودت رو ببند... دق الباب  بر قلب خویش کن و ...

از آن چه بی ریا عطا شده بیاموز که همه خواست خداست آن شکرگزاری است که با مهر بر لب نجوا شود...

هر قدم که به سوی یک چشم منتظر برداری هر احساس که بر روی صورت بنمایانی یک تشکر از خداست، که آن هم بی جواب نخواهد ماند... وقتی پاداش در مهرورزی خلاصه می شود و بس... به خودت ببال که می بینی، می فهمی و مهر الهی در وجودت ریشه دارد.

اگر بتوانی بیشتر بنگری، کمی بیشتر هم ساده خواهی بود، و کمیت بیشتر مهربان و باگذشت روزگارت را سپری خواهی کرد. حرکت به سوی نور شتاب نمی خواهد، مرکب عشق را می طلبد بگذار تمام انرژی تو در نگاهی پر مهر مشتاق بخشیده شود... عشق اگر در همه وجودت جریان داشته باشد، تو را به رقص وا می دارد و لحظه ای فرا می رسد که روحت، اسیر پیکری سخت نیست...

همه در دل تو جای خواهند گرفت و رقص شادی دیگران همه آن چه بخشیده ای را به هزاران برابر دریافت خواهد کرد و تو با تجلی خویش، مرزی باقی نگذاشته ای...

همین جا و اکنون مهربان باش، شکر کن و با شور مهر بخشیدن، زندگی کن!


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:21 صبح سه شنبه 86/6/13

آسمان آبی است ، دریا آبی. من رنگ آبی را دوست دارم . پس من آسمان و دریای آبی را دوست دارم. درخت سبز است، چمن و چشمان تو هم سبزند. من رنگ سبز را دوست دارم. باران پاک است، برف پاک، دل تو پاک من پاکی ها را دوست دارم. کوه باوقار، سرو سربلند تو سرافراز. من‏، وقار و عظمت را دوست دارم.

¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 11:15 صبح سه شنبه 86/6/13

آندره مصورا می گه: بشر به خوشبختی خیلی زود عادت می کنه و چون خیلی زود عادت می کنه خیلی زود هم فراموش می کنه که خوشبخته.

به نظر من این جمله آندره مصورا به نوعی همون جمله معروف دکتر شریعتی هست که میگه : لحظه ها را می گذرانیم که به خوشبختی برسیم ، غافل از این که خوشبختی همین لحظه هایی است که می گذرانیم.


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 2:29 عصر سه شنبه 86/4/5

 

یک پسر کوچک از مادرش پرسید:چرا گریه می کنی؟

مادرش به او گفت :زیرا من یک زن هستم .

پسر بچه گفت :من نمی فهمم.

مادرش او را در آغوش کشید و گفت: تو هیچگاه نخواهی فهمید.

بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید: چرا مادر بی دلیل گریه می کند؟

پدرش تنها توانست به او بگوید:تمام زنها برای هیچ چیز گریه می کنند.

پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل گشت ولی هنوز نمیدانست چرا زنها بی دلیل گریه می کنند.

بالاخره سوالش را برای یک فرشته مطرح کرد و مطمئن بود که فرشته جواب را می داند. او از فرشته پرسید: چرا زن ها به آسانی گریه می کنند؟

فرشته گفت: خدا زمانی که زن را خلق کرد می خواست که او موجود به خصوصی باشد بنابراین شانه های او را آن قدر قوی آفرید تا بار همه دنیا را به دوش بکشد و همچنین شانه هایش آن قدر نرم باشد که به بقیه آرامش بدهد. به او یک نیروی درونی قوی داد تا توانایی تحمل زایمان بچه هایش را داشته باشد وقتی آنها بزرگ شدند توانایی تحمل بی اعتنایی آنها را نیز داشته باشد. به او توانایی دادکه در جایی که همه جلو رفتند و نا امید شدند او تسلیم نشود و همچنان پیش برود به او توانایی نگهداری از خانواده اش را داد حتی زمانی که مریض یا پیر شده است بدون این که شکایتی بکند. به او عشقی داده که در هر شرایطی بچه هایش را عاشقانه دوست داشته باشد حتی اگر آنها به او آسیبی برسانند. به او توانایی داد که شوهرش را دوست داشته باشد و از بقصیرات او بگذرد و همیشه تلاش کند تا جایی در قلب شوهرش داشته باشد به او این شعور را داد که درک کند. یک شوهر خوب هرگز به همسرش آسیب نمی رساند اما گاهی اوقات توانایی همسرش را آزمایش می کند و به او این توانایی را داد که تمامی این مشکلات را حل کرده و با وفاداری کامل در کنار شوهرش باقی بماند و در آخر به او اشک هایی داد تا بریزد این اشک ها فقط مال اوست و تنها برای استفاده اوست در هر زمانی که به آنها نیاز داشته باشد او به هیچ دلیلی نیاز ندارد تا تو ضیح دهد چرا اشک می ریزد.

فرشته گفت: زیبایی یک زن در چشمانش نهفته است زیرا چشم های او دریچه روح اوست و در قلب او جایی  که عشق او به دیگران در آن قرار دارد.  

                    


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:3 صبح چهارشنبه 86/1/22


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:0 صبح چهارشنبه 86/1/22

خدایا من عاشق توام و به تو نیاز دارم، هم اینک به قلبم بیا


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:59 صبح چهارشنبه 86/1/22

انسان، بودن نیست، شدن است


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 5:17 عصر سه شنبه 86/1/21

حتما تا حالا برات پیش اومده که  چیزی رو از ته دلت و با تمام وجودت بخوای. آرزویی که ذره ذره  وجودت نیاز به داشتنشو فریاد می زنه. همون آرزویی که دلت به خاطرش می تپه. به امید رسیدن بهش نفس می کشی ، تو رویاهات همیشه دنبالشی. همون که دلیل زنده موندنته. همون رویایی که بزرگترین امیدته قشنگترین رویای تو رویای سوگلی تو بالاترین امیدت واسه زنده موندن بالاترین دلیلت واسه تلاش کردن. همون چیزی که اگه بدونی یک ساعت از عمرت مونده تموم آرزوت اونه که بهش برسی.

خواستنی از جنس آتش اشتیاق ، سوزان و ملتهب ، مثه نیاز یه ماهی به آب برای حیات.عین نیاز زندگی به امید برای نبریدن و تلاش. حسی که تو رو به ادامه دادن دعوت می کنه ، تشویقت می کنه و بهت انرژی می ده. چیزی که برای خواستنش تردید نداری اون طوری می خواهیش که نرسیدن بهش برات زجره ،رنجه، عذابه و رسیدن بهش واست بالاترین شوق و لذتی که می تونی تصور کنی.هر چیز بهایی داره بهای خواسته تو چقدره؟ چه بهایی داره. چه بهایی واسه دریافت خواسته ات می پردازی؟ از چه چیز ارزشمند و عزیزی واسه رسیدن بهش میگذری و مایه می گذاری؟ واسه رسیدن به همون رویای شیرینی که نمی تونی فراموشش کنی نمی تونی جاشو با هیچی پر کنی. اون چیز مقدس و عزیزی که قلب و روح و جسم و تموم وجودت خواهش رسیدن به اون خواسته است. چند بار ناخواسته تو محاصره ابرهای تیره تردید و نا امیدی صدایی تو گوشت زمزمه کرده ، افسوس ، حیف که نمی شه ، کاش ممکن بود ، اما ممکن نیست. همون صدایی که گاهی جرات تلاش و تجربه، ثمره تلاشتو ازت می گیره. و یه روز ممکنه به خودت بیای و ببینی ، تحت تاثیر اون صداها، نا خواسته ،تو از یاد بردی. خواستنی که از عمق وجود باشه ، نتونستن و نشدن سرش نمی شه ، مگه بچگی هاتو از یاد بردی؟ که وقتی یه عروسک یا یه ماشین پشت ویترین اسباب بازی فروشی چشمتو می گرفت هیچ منطقی پاهای معصومت واسه گذشتن ازاون خواسته مردد نمی کرد. تو اون عروسک یا ماشین رو می خواستی، اون طور می خواستی که هیچ منصرف نمی شدی. اون طور پاش وامیستادی که صاحب اول و آخرش فقط خودت بودی!

چطوری اون لحظه نمی شه و نمی تونم و حالا ...!

 پدر و مادرت رو نمی فهمیدی و قبول نمی کردی؟اون طور اون و می خواستی که نشدن برات بی معنی بود. تکان نخوردن و سفت و سخت ایستادن و پافشاریت جلوی اون اسباب بازی فروشی تا لحظه ای که بهش برسی رو از یادت بردی؟ چطوری یادت رفته خواستن ،نتوانستن رو نمی پذیره ، اشتیاق رسیدن به یه آرزوی قلبی نتونستن و نشدن رو نمی فهمه ، خواستن فقط یه معنی داره اونم توانستنه!!! چطور شد که امروز ما بدون این که متوجه بشویم ، نخواستن رو با نتوانستن عوضی گرفتیم؟ چون به درستی پی نبردیم اون جا که نتوانستیم به سبب این بود که واقعا نخواسته بودیم . اگر فقط بخوای و باور کنی که بهش می رسی کل قانونمندی های کائنات همسو باتو می شه. خواستن به تو نیرو و انرژی میده که تموم درهای بسته رو به کامیابی می رسونه مهم ایمان و اعتقادت به خواستنه ،خواستن رویایی که فکر رسیدن بهش ، عشق و تقلا و تلاش رو در تو زنده و صد برابر می کنه همون که تو رو مشتاق تلاش می کنه.

اگه چیزی که تو رو به تلاش کردن تشویق می کنه همون شعله داغ اشتیاقه ، دیگه هیچ مانعی تو رو نیمترسونه ، هیچ نگرانی دلت رو نمی لرزونه ، همه خواسته هات توی یه هدف جمع می شه اون هدف اولویت اول و شماره یکه که همه چیز تابع اونه. و اگه چیزی هست که این جور می خوایش و این قدر برات عزیزه هیچی مانع رسیدنت به اون نمی شه. هیچ قدرتی تاب ایستادن مقابل خواسته  قلبی تو رو نداره. اگه عشقت به آرزو و هدفت در اون حد متعالی و بالای خودشه ،اگه آرزوی رسیدن به خواسته ات اون طور تو رو بی تاب و بی قرار می کنه که شب و روز بهش فکر میکنی ، از همین حالا تو رو می بینم که به خواسته ات رسیدی و اگه بهش نرسی مقصر فقط خودتی . هر چه خواسته تو متعالی و بزرگ تر باشه باید بهای بیشتری براش بپردازی پس اگه به خواسته ات نرسیدی یا اون قدربرات ارزش نداشت و نمی خواستیش که همپای بهاش براش خرج کنی و سختی و رنجش را واسه رسیدن به گنجش به جون بخری یا تو روزمرگی و بطالت زیر خروارها یاس و ترس دفنش کردی و واسه تبرئه خودت وقتی یادش افتادی فقط سری از افسوس تکان دادی و گفتی افسوس که رویای من شدنی نبود. یادت باشه هیچ قدرتی غیر از خودت نمی تونه مانع رسیدن به خواسته هات بشه. وقتی با بی رحمی به نا امیدی و یاس اجازه می دی رویا تو ازت بدزده و با خودش ببره  اون قدر ارزشمند نبوده که بهای لازم رو بپردازی چطوری توقع داری اونو به رایگان و به سادگی به دست بیاری و به سادگی طعم شیرین رسیدن به آرزوی قلبیتو بچشی؟

و چه غم انگیز است که یه عمر فقط به خاطر ترس تو زندگی در جا بزنی که اصلا دوسش نداری ، اون زندگی ای که با روحیات و خواسته ات هیچ تناسبی ندارد و فقط به خاطر این که جسارت ترکش رو نداری یه خاطر این که جسارت کنار گذاشتن ترستو از یاد بردی و به طعم تلخ اشتباه عادت کردی تحملش می کنی. کی یادت داد معنی زندگی محدود به تکرار عادت هاست؟ آخرش چی؟ جاذبه این تکرارهای بی اراده حد اکثر تا چند سال دیگه دوام دارد؟ بالاخره تاریخ انقضا اونم می رسه! گاهی به سبب ترسی که بهش چسبیدیم حتی متوجه نیستیم ترس از یه اتقاق ممکنه خیلی وحشتناک تر و زجرآورتر از رخداد اون اتفاق باشه و مثه یه عمرتحمل رنج واقعی به خاطر ترس از رنج احتمالی آینده کسی چه می دونه اگه با تموم وجودت برای رسیدن به رویات تلاش کنی چی پیش میاد؟ یه نگاه به دیروزت بنداز، اگر راضیت کرد جا پای دیروزت بذار اگه غمگینت کرد، اگه اون قدر رنجت می ده که حتی دلت نمی خواد به مرورش بپردازی دیگه اشتباه دیروز رو تکرار نکن.

اگه دیروز و امروز و فردات تو سیاهی و غم و غصه مثل همن ، کوتاهی از خودته که هنوز به خودت نیومدی و هوشیار نشدی و نخواستی و فقط نخواستی تا بتونی به بهترین شکل ممکن تغییرش بدی زندگی بی لطفی که فقط از سر عادت به تکرارش مشغولی ارزش زندگی کردن داره؟ تنها فاصله تو با بزرگ ترین رویاهات و عزیزترن آرزوهات فقط خواست و اراده خودته! چون خواسته عمیق و قلبی تو به پشتوانه بیشترین تلاشت عامل شکوهمندترین تغییرات مثبت زندگیته تا کی نرسیدن به آرزوهای قشنگت رو به گردن نتونستنی ها می ندازی؟ کافیه با خودت روراست باشی کلاهتو قاضی کنی ببینی نتونستی یا نخواستی؟


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

   1   2   3   4      >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
18
:: بازدید دیروز ::
17
:: کل بازدیدها ::
30681

:: درباره من ::

تنها در باران

مدیر وبلاگ : رویا[37]
نویسندگان وبلاگ :
آقاداداش (@)[12]

آرمه ئیتی[0]
آجی کوچولو[0]


:: لینک به وبلاگ ::

تنها در باران

:: آرشیو ::

کلبه عشق

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

کویر
عشاق العباس(ع)
حضرت رسول
قبرستان عشاق
شریعتی در تنهایی من
بیستون را عشق کند...
کنکور
عشق
کیمیا
کامپیوتر
عاشورا
هفت شهر عشق
دعا و مناجات
کاردانی فنی حرفه ای و کارشناسی ناپیوسته

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::