سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنها در باران


ساعت 4:36 عصر شنبه 86/1/4

عید نوروز رو به همه شما عزیزان تبریک می گم

امیدوارم سال 86 سال برآورده شدن بزرگترین و زیباترین آرزوهاتون باشه

خوش و خوشبخت باشید

دوستون دارم

یا حق


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:32 عصر پنج شنبه 85/11/19

همسفر

کشتی در طوفان شکست و غرق شد.

فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک

بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.

دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند،

با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخواهیم

دست به دعا شدند.

برای این که ببینند دعای کدام بهتر مستجاب می شود

به گوشه ای از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند.

فردا،مرد اول، درختی یافت و میوه ای برآن، آن را خورد.

سرزمین مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر

و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد،

زنی نجات یافت و به مرد رسید. در قسمت دیگر،

مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه،

لباس و غذای بیشتری خواست،

فردا، به صورتی معجزه وار، تمام چیزهایی

که خواسته بود به او رسید.

مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست

تا او و همسرش را با خود ببرد.

فردا کشتی ای آمد و در سمت او لنگر انداخت،

مرد خواست بدون مرد دوم،

به همراه همسرش از جزیره برود.

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی

نعمتهای الهی را ندارد، چرا که درخواستهای

او پاسخ داده نشد

( پس همین جا بماند بهتر است).

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید:

« چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟».

پاسخ داد:

« این نعمتهایی که به دست آورده ام همه مال خودم است،

همه را خود درخواست کردم .

درخواستهای او که پذیرفته نشد،

پس لیاقت این چیزها را ندارد».

ندا، مرد را سرزنش کرد:

« اشتباه می کنی. زمانی که تنها خواسته

او را اجابت کردم، این نعمتها به تو رسید.»

مرد با حیرت پرسید:

« از تو چه خواست که باید مدیون او باشم؟.»

« ازمن خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم.»

باید بدانیم که نعمت هامان

حاصل درخواستهای خود ما نیست،

نتیجه دعای دیگران برای ماست.

شاد باشید.

 


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 6:28 عصر پنج شنبه 85/11/19

 

خدا هست

مردی برای اصلاح سر و صورتش

به آرایشگاه رفت.

درحال کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت.

آنها درباره موضوعات

و مطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع « خدا» رسیدند.

آرایش گر گفت:

« من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد.»

مشتری پرسید :

« چرا باور نمی کنی؟»

« کافی است به خیابان بروی تا ببینی

چرا خدا وجود ندارد. به من بگو، اگر خدا

وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟

بچه های بی سرپرست پیدا می شد؟

اگر خدا وجود می داشت

نباید درد و رنجی وجود داشت.

نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که

اجازه می دهد این چیزها وجود داشته باشد.»

مشتری لحظه ای فکر کرد

اما جوابی نداد، چون نمی خواست جر و بحث کند.

آرایشگر کارش تمام شد

و مشتری از مغازه بیرون رفت.

به محض اینکه از آرایشگاه بیرون رفت

در خیابان مردی دید با موهای بلند و کثیف

و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده .

ظاهرش کثیف و ژولیده بود.

مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد

و به آرایشگاه گفت:

« می دانی چیست، به نظر من آرایشگرها هم

وجود ندارند .»

آرایشگر با تعجب گفت :

« چرا چنین حرفی میزنی؟

من اینجا هستمف من آرایشگرم .

من همین الان موهای تو را کوتاه کردم.»

مشتری با اعتراض گفت :

« نه آرایشگرها وجود ندارند،

چون اگر وجود داشتند، هیچ کس مثل مردی که

آن بیرون است، با موی بلند و کثیف و ریش

اصلاح نکرده پیدا نمی شد.»

_ « نه بابا، آرایشگرها وجود دارند!

موضوع این است که

مردم به ما مراجعه نمی کنند.»

مشتری تائید کرد: دقیقا! نکته همین است.

خدا هم وجود دارد!

فقط مردم به او مراجعه نمی کنند و دنبالش نمی گردند.

برای همین است که این همه

درد و رنج در دنیا وجود دارد.»


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:4 عصر شنبه 85/10/23

"

نامم را از روی هدیه ام کنار بگذار

اگر بار گرانی ست

اما آوازهایم را نگهدار"

گویی من انجا بودم، وقتی که مرگ در گوش استاد بابک بیات زمزمه کرد

 که:"عمر تو به پایان رسیده "

شنیدم که استاد گفت :" من در عشق زیسته ام نه در زمان!"

و نیز گویی آن جا بودم

هنگامی که از ناصر عبد اللهی پرسید

"آیا دوست داری که آوازهایت بمانند؟!"

گفت: این را نمی دانم

اما به خوبی می دانم که اغلب وقتی که می خواندم جاودانگی ام را می یافتم.

ناصر جان هم ولایتی عزیزمان به خدا قسم که جاودانه ای !!!


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 9:0 عصر شنبه 85/10/23

چراغ های خانه روشن بود

و صدای خنده ات می آمد

چه احساس خوبی است شادمانی تو!

" با آرزوی بهترین ها برایت

آمدم، نبودی!!!"


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:57 عصر شنبه 85/10/23

به دنبال توصیفی می گشتم از امید

در میان معروف ترین کتابهای دنیا

" امید زنده موندنم تویی

پسرم امید!"

صداقتی که در نوشته های پشت کامیون هاست

در هیچ کتابی یافت نمی شود.

باور کنید!


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:56 عصر شنبه 85/10/23

 

به چهارده زبان زنده دنیا

گفتم که دوستت دارم

بی تفاوت گذشتی، مرا از خودت راندی.

به چشم هایت نگریستم

هیچ نگفتم

لبخند زدی، کنارم ماندی!!!

 


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:55 عصر شنبه 85/10/23

 نمی خوام بگی کی از راه می رسی     واسه من امید اومدن بسه

قصد جادو ندارم، خدا نخواد              دست عاشقا به هم نمی رسه

خیلی وقته فاصله میون ما                با دو خط نامه دیگه پر نمی شه

اما عشقی  که مقدسه، بدون               حس تاریک تنفر نمی شه

من دلم این روزا خیلی روشنه            یه کمی سخته ولی دووم بیار

درد دوری و بریز تو بغضتو            بشکن وغصه ها رو به روم بیار

من دلم این روزا خیلی روشنه            همه چی درست می شه مثل قدیم

می رسه دستای گرممون به هم          انگاری یه لحظه تنها نبودیم

دیگه حرف نا امیدی و نزن              نگو فاصله، زمین تا خدا

خدا تو دلای عاشقاس بدون               می گذره این دو سه روزم واسه ما


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 8:53 عصر شنبه 85/10/23

تو را به حرمت دستهای نیازم

تو را به حرمت رازهای نیازم

تورا به حرمت هر چه اشک است و آه

تو را به مقدس ترین جرعه از نور ماه

تو ای آسمانی ترین آسمان!

تو ای یادمانی ترین یادمان!

تو ای چشمه سار خروشان مهر!

بنوشان مرا جرعه ای از سپهر

بنوشان و سیراب کن این دلم

که من جرعه نوش همین منزلم

بده جرعه را هستی ام اندر اوست

همان جرعه که ماه  پیدا در اوست.


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

ساعت 7:1 عصر سه شنبه 85/9/28

از بچگی عادت داشتم که همیشه هر چی تو دلم بود و به کسی نمی گفتم همیشه سکوت می کردم اما دیگه نمی تونم دلم طاقت تحمل  این همه حرفای نگفته رو نداره همیشه حرفامو با خدا می زدم هنوزم همینجوره وقتی نماز می خونم حرفای دلم و تو قنوت به خدا می گم بعدشم خدا با حرفایی که تو قران زده جوابمو میده باهام همدردی می کنه نوازشم می کنه دست محبتش و رو سرم می کشه آرومم می کنه وقتی تو نماز گریم می گیره و با سکوت تمام از ته دل فریاد میکشم وگونه هام خیس اشک می شه می بینم قران هم خیسه گاهی فکر می کنم که خدا هم برای این دل تنگ من گریه کرده و این اشک چشم خداست حس خیلی قشنگیه هیچ همزبونی برام مثل خدا نمی شه همیشه همه رو برای گفتن حرفام غریبه می دیدم همیشه تنها بودم ولی منم ادمم مثل همه آدمای دیگه احتیاج به یه کسی دارم که بتونم باهاش بلند بلند حرف بزنم بلند بلند بخندم بلند بلند گریه کنم حرفایی رو که با خدا میزنم خنده هایی که می کنم گریه هام همیشه تو قعردریای زمزمه و سکوت بوده و بس عقده بلند حرف زدن رو دلم مونده گر چه نوشتن از زمزمه کردن بی صدا تره ولی به هر حال طرفم یه ادمه

یه وقت فکر نکنین که از حرف زدن با خدا خسته شدم نه نه اصلا هیچ وقت یه همچین فکری نکنید اگر قرار بود که همه حرف دلشون روفقط به خدا بزنن اون وقت همزبون و همدرد و همسخن و همخونه دیگه معنایی نداشت خدا درد و می ده درمونشم میده برای همین دلم و زدم به دریا و این ترانه رو ساز کردم که:"مشق سکوت و خط بزن اینجا کسی غریبه نیست نگو که باور نداری حرف دلت رو بنویس دفتر کاهی دلت رنگ غم و دوست نداره بهش نگو توراه عشق هیچ کسی پا نمی ذاره از شب و تنهایی نگو خورشیدمون جلوه گره نگو نسیم سحری از کوچمون نمی گذره اسبتو زین کن و بیا تو شهر تنهایی بمون خونه رو روشن می کنه حتی یه شمع نیمه جون پرنده ها منتظرن قدم بذار تو آسمون برای خاک باغچه مون ترانه ای تازه بخون."

می دونین هیچ چیز مثل نگاه نمی تونه حرف دل و بزنه زبون از این کار عاجزه چون زبون گاهی دروغ می گه ولی نگاه نه راستگویی نگاه برام مثل روز روشنه می تونم با دوختن نگام  به نگاه آدما حرف دلشون رو بشنوم می دونین من خودم که هنوز باورم نمی شه چه برسه به شما که تو اون حال و هوا نبودین من گناهکار تر از خودم آدمی نمی دیدم ولی  همین خود من که گناهکارترین بودم بزرگترین موهبت الهی رو دارم خدا با تمام بدی من محبتش رو از من دریغ نکرد و به من وعده هدیه ای رو داده که می تونم با اون هدیه خیلی کارها بکنم هدیه ای که خدا به وسیله پیغمبرش به من وعده داده و در عوضش یه کار خیلی بزرگ ازم خواسته بکنم که بازم به خاطر خودم بودراستش من راجع به این هدیه با خیلی ها صحبت کردم ولی همه آنها من رو و گفته هام رو جدی نگرفتن هر چی با زبون بی زبونی داد می زنم که به خود خدا قسم که راسته و شدنیه اونا برام از خواب و خیال می گن و این که خیالاتی شدم ولی من فکر می کنم که خدا داره با این هدیه هم منو امتحانم می کنه و هم می خواد من و بقیه خدای خودمون رو بیشتر بشناسیم و به الهامهایی که گاهی بهمون میشه بها بدیم و اونا رو باور کنیم و باور کنیم که خدا از عهده همه کاری بر میاد حتی این چیزی که به ظاهر محال و غیر ممکنه .دلم می خواد همیشه از امید بگم دلم می خواد واژه ناامیدی رو از واژگان همه زبانهای دنیا پاک کنم.

خدا جون به خود خودت قسم بهت ایمان دارم به عظمتت به رحمانیتت به والا بودنت خدا جون من همونم که امید به تو، تو جای جای وجودش رسوخ کرده ، من همونم که هنوز منتظر روز موعود، من همونم که تا ابد ، تا همیشه با تمام وجود دوست داره.

خدایا ،الهی رویا فدات بشه، مارو دریاب، عشق و دریاب، همه عاشقارو دریاب.

امیدوارم که همتون همیشه و همه جا پیروز و سربلند و موفق باشید و الهام رو جدی بگیریدو امیدوار باشید. دوستون دارم .خدانگهدار

( اگر می خواین خدا دوستون داشته باشه خلق خدا رو دوست بدارین.)


¤ نویسنده: رویا

نوشته های دیگران ( )

<      1   2   3   4      >

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
14
:: بازدید دیروز ::
1
:: کل بازدیدها ::
30337

:: درباره من ::

تنها در باران

مدیر وبلاگ : رویا[37]
نویسندگان وبلاگ :
آقاداداش (@)[12]

آرمه ئیتی[0]
آجی کوچولو[0]


:: لینک به وبلاگ ::

تنها در باران

:: آرشیو ::

کلبه عشق

:: اوقات شرعی ::

:: لینک دوستان من::

کویر
عشاق العباس(ع)
حضرت رسول
قبرستان عشاق
شریعتی در تنهایی من
بیستون را عشق کند...
کنکور
عشق
کیمیا
کامپیوتر
عاشورا
هفت شهر عشق
دعا و مناجات
کاردانی فنی حرفه ای و کارشناسی ناپیوسته

:: لوگوی دوستان من::


::وضعیت من در یاهو ::

یــــاهـو

:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: موسیقی ::