روزی که به دنیا آمدی خدا همه وفور نعمت در کائنات را با بخششی کبریایی به تو هدیه داد. فرشته ای به نام مادر را، که مظهر عشقی بی توقع است، بر بالینت نشاند...
گهواره پیچیده در حریرت را دستان پر مهر پدر نرم به خواب دعوت می کرد. هر آنچه آموختی، با نگاه پر عطوفت معلم بر لوح دلت جای گرفت.
ترانه باز باران با ترانه، با گوهرهای فراوان... زیر گنبد رنگین کمان هر بهار سقف فلک را چراغانی می کرد...
و تو با برگهای تازه سبز می شدی و با خزان برگها، رنگ نارنجی شان را زیر گام های رشد، به تماشای آب شدن همه یخ های زمان می نشستی...در روزگارت، هیچ لحظه ای ناپدید نشده و اگر همه رازها را آشکار نمی بینی پنجره دیده خودت رو ببند... دق الباب بر قلب خویش کن و ...
از آن چه بی ریا عطا شده بیاموز که همه خواست خداست آن شکرگزاری است که با مهر بر لب نجوا شود...
هر قدم که به سوی یک چشم منتظر برداری هر احساس که بر روی صورت بنمایانی یک تشکر از خداست، که آن هم بی جواب نخواهد ماند... وقتی پاداش در مهرورزی خلاصه می شود و بس... به خودت ببال که می بینی، می فهمی و مهر الهی در وجودت ریشه دارد.
اگر بتوانی بیشتر بنگری، کمی بیشتر هم ساده خواهی بود، و کمیت بیشتر مهربان و باگذشت روزگارت را سپری خواهی کرد. حرکت به سوی نور شتاب نمی خواهد، مرکب عشق را می طلبد بگذار تمام انرژی تو در نگاهی پر مهر مشتاق بخشیده شود... عشق اگر در همه وجودت جریان داشته باشد، تو را به رقص وا می دارد و لحظه ای فرا می رسد که روحت، اسیر پیکری سخت نیست...
همه در دل تو جای خواهند گرفت و رقص شادی دیگران همه آن چه بخشیده ای را به هزاران برابر دریافت خواهد کرد و تو با تجلی خویش، مرزی باقی نگذاشته ای...
همین جا و اکنون مهربان باش، شکر کن و با شور مهر بخشیدن، زندگی کن!